-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 خردادماه سال 1385 04:07
خیال شیرین تو قهر میکنی. انگار که هیچوقت نمیشناختهایم. انگار که از سر و کولم بالا نرفتهای، با من بادبادک هوا نکردهای، نگریاندهایم، نخنداندهایم، با من ندویدهای. هیچ چیز به موقعش تمام نمیشود. نه بودنت، نه نبودنت. نمیفهمم چرا باید از تو بخواهم که ... نه، میدانم اینها همه حرف است، هیچوقت مرا نخواستهای. مثل همه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 خردادماه سال 1385 06:30
غوغا امروز غوغا کردم، تقریبا یه نفس دو برابر دفعههای قبل دویدم. رفتم تا پل Circle Drive، بعد اومدم تا پل Broadway و بعدش برگشتم دانشگاه، اونم تو یه زمان خیلی خوب. اصلا مشکل نفس نداشتم. این وحشتناک خوشحالم کرد. بعد اومدم خونه، یه دوش مشت و شام. وای چه شامی، نون و سبزی و خیار و ماست. حالی داد.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 خردادماه سال 1385 21:22
سلام، حال شما؟
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 خردادماه سال 1385 03:18
تو میدونی؟ چند روزه دوست داشتم یه شعرو بزارم اینجا. یادمه که دوست داشتم. حالا نمیدونم چی بوده، حتی یادم نیست شاعرش کی بوده، ولی میدونم برای تو بوده، خودت میدونی چی بوده؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 خردادماه سال 1385 00:22
بازخوانی گذشته (۸) - مادر ترزا برگزیده ای از سخنرانی مادر ترزا هنگام دریافت جایزه صلح نوبل من فلاکت مردمان فقیر را برگزیده ام و خوشحالم که نوبل را به نام گزسنگی، برهنگی، بیخانمانی، افلیجی، نابینایی و جذام مردمانی دریافت می کنم که در میان اجتماع پذیرفته نشده اند، دوست داشته نشده اند و مراقبت نشده اند. مردمانی که برای...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 خردادماه سال 1385 06:57
جهانبگلو روی جلد مک لینز متاسفانه این روزها ایران زیاد روی جلد معتبرترین مجله عمومی کانادا میرود. دفعه قبل هم که احمدینژاد بود با آن تیتر معروف. مکلینز این هفته نسبت به وضعیت جهانبگلو اعلام خطر کرده است.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1385 08:18
وای ... وای خدایا من چقدر کار دارم، کمیته، پروژه، پروپوزال، مقاله، انگلیسی، فرانسه، شکسپیر، مولانا، قرآن، دو، کتاب. وای ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 خردادماه سال 1385 05:28
بازخوانی گذشته (۷) - فقط برای دل خودم ((آره این وبلاگ فقط برای دل خودمه...برای اینکه یه چیزهایی یادم نره!. این که چه روزها و هفته هایی گذشته و احساس من نسبت به اونها چی بوده...من هیچ وقت سعی نکردم که اینجا لفظ قلم و یا حتی طنز بنویسم. حتی خاطره هم ننوشتم .فقط احساس اون لحظه ام رو نوشتم! حالا هم هیچ پشیمون نیستم... من...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 خردادماه سال 1385 06:30
زندانی من جان منست او آن منست او / هی مزنیدش هی مبریدش باغ جنانش آب روانش / سرخی سیبش سبزی بیدش آب منست او نان منست او / مثل ندارد باغ امیدش معتدل است او متصل است او / شمع دل است او پیش کشیدش
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 خردادماه سال 1385 04:39
پشمینهپوش تندخو پشمینه پوش تندخو کز عشق نشنیدهاست بو از مستیش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 خردادماه سال 1385 11:17
دوباره پاسخ ... انگار بین مردم نبودید که اون انتخاباتو نشونه عقل مردم می دونید بله ... خانم عزیز، بنده بین مردم نبودم، همونجور که مستحضرید اینجا بودم ولی نمیدونم ربطش چیه. اصلا این جور که شما میگید حزب به درد بخوری تو ایران هست؟ نه، نیست. چرا حزب گرایی تو انتخابات بده ؟ اصلا بد نیست. کی گفته؟ بهتر از این نیست که هر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 خردادماه سال 1385 09:11
حافظ وتو دل از من برد و روی از من نهان کرد/خدا را با که این بازی توان کرد شب تنهاییم در قصد جان بود/خیالش لطفهای بیکران کرد چرا چون لاله خونین دل نباشم/که با ما نرگس او سرگران کرد که را گویم که با این درد جان سوز/طبیبم قصد جان ناتوان کرد بدان سان سوخت چون شمعم که بر من/صراحی گریه و بربط فغان کرد صبا گر چاره داری وقت...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 خردادماه سال 1385 02:18
پیشرفت این دو سه ساله هر چه بیشتر نگاه میکنم بیشتر امیدوار میشوم. به نظر میآید ملت ایران به حدی از فهم و شعور رسیدهاند که بتوانند برای خودشان تصمیم بگیرند . شاید امیدوارکنندهترین نشانه انتخابات ریاست جمهوری پارسال بود که علیرغم تبلیغات شدید برای کشاندنشان به پای صندوقهای رای نشان دادند که بلدند بیشتر از دو قدم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 خردادماه سال 1385 20:40
Take The Lead دیشب رفتیم فیلم Take the Lead رو دیدیم. بعد از مدتها فیلم درست و حسابی ندیدن، با وجود عالی نبودنش بهم چسبید. بعد از Shall We Dance دومین فیلمی بود که درباره اهمیت رقص در زندگی میدیدم. صحنههای رقصش خودشون یه فیلم میارزیدن. زیبایی فیلم این بود که مبناش یه قصه واقعی بود و زیبا واقعیت فقر در جامعه سیاهان...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 خردادماه سال 1385 03:19
هفتگی خیلی وقته از خودم نمینویسم. این هفته از تد یاد گرفتم که میشه شیر رو با همه چی (حتی با پیتزا و آبگوشت هم) خورد. این هفته نمره زبانم اومد، خوب شده بود. این هفته سردم شد، خیلی. این هفته بیشتر فهمیدم که استادم هنوز بدجوری راجع به پروژهم سردرگمه و این منو هم خیلی آزار میده، آویزونم. این هفته بارون اومد، بدون اینکه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 خردادماه سال 1385 02:48
آزادشان کنید: روز دهم، روز چهارم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 خردادماه سال 1385 21:38
راز خان دیروز با خان (هم اتاقیم که قبلا هم راجع بهش نوشته بودم) مشغول صحبت شدیم. من تازه متوجه شدم که پشت این ظاهر متعصب دینی یه شخصیت فرهیخته وحود داره. شاید این ریش فقط حصاری باشه که به اون کمک میکنه انزوای خودش رو حفظ کنه. دین براش مثل پردهایه که بهش کمک میکنه به کسی اجازه نده به تنهاییش صدمه بزنه. و به کسی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 خردادماه سال 1385 02:05
روزگار غریبی ست، نازنین... دهانت را می بویند مبادا که گفته باشی دوستت می دارم. دلت را می بویند روزگار غریبی ست، نازنین و عشق را کنار تیرک راهبند تازیانه میزنند. عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد در این بنبست کج و پیچ سرما آتش را به سوختبار سرود و شعر فروزان می دارند. به اندیشیدن خطر مکن. روزگار غریبیست، نازنین...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 خردادماه سال 1385 03:05
زهی خجسته زمانی ... زهی خجسته زمانی که یار باز آید به کام غمزدگان غمگسار باز آید به پیش خیل خیالش کشیدم ابلق چشم بدان امید که آن شهسوار باز آید در انتظار خدنگش همی پرد دل صید خیال آن که به رسم شکار باز آید مقیم بر سر راهش نشستهام چون گرد بدان هوس که بدین رهگذار باز آید اگر نه در خم چوگان او رود سر من ز سر چه گویم و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 خردادماه سال 1385 09:16
بازخوانی گذشته (۶) - چونان... چونان هوایی مرا ! تا بمیرانیم اگر ماهی ای باشم تا برقصانیم اگر قاصدکی تا بیفروزیم اگر نیمسوزی تا زنگارم دهی اگر آینه ای چونان خاکی مرا ! تا بخشکانیم اگر سیلی باشم تا پنهانم کنی اگر هابیلی تا منزلم شوی اگر کرمی تا بپوسانیم اگر مرداری چونان آبی مرا ! تا تمامم کنی اگر ابری باشم تا بگردانیم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 خردادماه سال 1385 08:32
از یار مهربانم Alinoor Abbasi: nist dar shahr negari ke dele ma bebarad bakhtam ar yar shavad rakhtam az inja bebarad Alinoor Abbasi: salm,khoobi,delem barat tang shode goftam biam ye salami bokonik Alinoor Abbasi: omidvaram har ja hasti sare hal va sar zendeh bashi Alinoor Abbasi: bye
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 خردادماه سال 1385 00:20
مانای ما را آزاد کنید
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 خردادماه سال 1385 05:00
به خاطربچههای ایران مانا و مهرداد را آزاد کنید
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 خردادماه سال 1385 04:39
و اما ... و اما جواب سوالات مریم عزیز که به نظر خیلی هم از دست من عصبانی شده، و واقعا نمیدونم چرا. مریم میگه: ۱ - مهرداد عزیز شما مقوله مطایبه اقوام با همدیگر رو یک موضوع طبیعی میدونید در حالی که اعتراض به این موضوع رو غیر طبیعی. میتونم بپرسم خط ما بین طبیعی و غیر طبیعی چیه. از نظر من اعتراضی که به یه موضوع طبیعی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 خردادماه سال 1385 02:24
خفقان مشت می کوبم بر در پنجه می سایم به پنجره ها من دچار خفقانم، خفقان! من به تنگ آمده ام از همه چیز بگذارید هواری بزنم: -آی با شما هستم! این درها را باز کنید! من به دنبال فضایی می گردم لب بامی سر کوهی دل صحرایی که در آنجا نفسی تازه کنم. آه! می خواهم فریاد بلندی بکشم که صدایم به شما هم برسد! من هوارم را سر خواهم داد!...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1385 04:07
داستان کاریکاتورها این داستان کاریکاتور کشیدن و نگاه کردن هم حکایتی شده واسه خودش. به نظر مییاد کاریکاتور واسه جوامع غیر متمدن ساخته نشده. بیچاره مانا که خواب اینکه زندون بره رو، اونم به خاطر یه کاریکاتور که احتمالا به ذهنشم نمیرسیده ازش چنین برداشتی بشه رو هم نمیدیده. و اصلا هم فکر نمیکرده اگر برداشتی بشه نتیجهاش...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 خردادماه سال 1385 06:11
خوش میگذره این دو هفته از آرومترین وقتام توی کانادا بوده. واقعا حس میکنم اینجا پر از آرامشه. ورزش، درس، طبیعت، نوشتن و خوندن، خوندن، خوندن، خوندن، خوندن، خوندن، خوندن، خوندن، خوندن (خصوصا حالا که خوندن انگلیسیم خیلی روون شده) و البته ... همه با هم تونستن یکی از بهترین وقتام رو برام به ارمغان بیارن. این از اون وقتاس...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1385 00:51
سرزمین عقدهایها امروز با کریس (استادم) رفته بودیم دفتر گروه که یک سفارشنامه رو برام پرینت بگیره. به مائورین (زن دفتردار گروه) می گفت که آره، مهرداد برای اولین بار رفته بوده کلگری، از اونجا هم رفته بنف و از این حرفا. مائورین پرسید: خوشت اومد. گفتم آره عالی بود، غنیمتی بود کوه دیدن تو اینجا. کریس گفت آره راست میگی....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1385 16:30
خنده طبق معمول این روزا که نمیدونم چه مرگمه سر ساعت ۵/۶ از خواب بیدار میشم. درد داره دهنمو سرویس میکنه. پشت سرم و گردنم درد شدید دارن و همه ماهیچههام. از داروی گرون Robax هم که با عثمان رفتیم خریدیم کاری برنیومده انگار، حداقل به اندازه کافی. بلافاصله بعد از بیداری کلی فکر میاد تو کلهام که یکیشون از همه قویتره....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1385 21:39
عقده گشایی این چند روزه از شر اینترنت و اتلاف وقت پاش راحت بودم. تو کتابخانه Sait که اسم گندهش S outh A lberta I nstitute of T echnology هست نشستم. دستام اصلا جون ندارن بنویسن. پشت کلهم هم داره تیر میکشه و همه ماهیچهجاتم درد میکنن. نمیدونم چرا درد دارم. دیروز رفته بودیم بنف . خیلی خیلی خوش گذشت. با تلهکابین که...