ازدواج یک متعصب مذهبی

 


محمد شاهین عبدالقادرخان پسر خیلی خوبیه. در مقایسه با محمد غلام سرور هم خونه‌ای بنگلادشی دیگم که ریش هم نداره خیلی منطقی‌تر و فهمیده‌تره. ( اونم بچه خوبیه البته، بامزه‌اس). بچه باهوشی هم هست. این عکسش هم از صفحه اول مجله خبری دانشگاهه که درباره جایزه علمی‌ایه که گرفته. از روزی که بعد از سه سال اینجا بودن بلیط رفتن به بنگلادش رو گرفته کیفش کوکه. هر روز بهم میگه چند روز مونده تا بره. می‌دونم که حالا حدود ۳۱ روز به رفتنش مونده. بعضی وقتا راجع به مسئله ازدواجش باهام صحبت می‌کنه. بهم گفته که به مادرش سپرده یه دختر براش پیدا کنه. دیروز هم صجبت ازدواجش شد. گفت که ناامید شده. دختر واسش پیدا نمی‌شه. گفتم خوب انتظاراتت رو کم کن. گفت:

-فکر می کنی من توقع زیادی دارم؟ خوب ببین توقعات من چیه. من فقط دو چیز واسم مهمه. یکی اینکه دختره حجاب داشته باشه، دوم بلد باشه قرآن بخونه.

- خوب قاعدتا باید تو بنگلادش دختر اینجوری کم نباشه.

این تصور من از بنگلادش بود. تقریبا اکثر بنگلادشی‌هایی که من دیدم خیلی متعصب و کله‌خرن. جوابش این بود که من اشتباه می‌کنم. خیلی از کسایی که میان اینجا بعد از اومدن مذهبی می‌شن. حتی مثال نادیا رو هم که زدم گفت که قبل از ازدواج حجاب نداشته. به هر حال خودش هم معتقد بود که فقط مشکل این نیست، مادرش هم توقع یه دختر خوب خوشگل با تحصیلات بالا رو داره و اکثر دخترای تحصیل‌کرده شرایط اون رو نمی‌پذیرن و از طرفی مشکل دیگه‌ش ریششه! گفتم خوب بزنش. گفت نمیزنم. گفتم چرا گفت چون سنت‌النبیه.