خبرت هست که در شهر شکر ارزان شد؟
خبرت هست که دی گم شد و تابستان شد؟
خبرت هست که ریحان و قرنفل در باغ
زیر لب خندهزنانند که کار آسان شد؟
خبرت هست که بلبل ز سفر باز رسید؟
در سماع آمد و استاد همه مرغان شد؟
خبرت هست که در باغ کنون شاخ درخت
مژدهی نو بشنید از گل و دستافشان شد؟
خبرت هست که جان مست شد از جام بهار؟
سرخوش و رقصکنان در حرم سلطان شد؟
خبرت هست که لاله، رخ پرخون آمد؟
خبرت هست که گل خاصبک دیوان شد؟
خبرت هست ز دزدی دی دیوانه
شحنهی عدل بهار آمد، او پنهان شد؟
باقیان در لحدند و همه جنبان شده اند
زانکه زنده نتواند گرو زندان شد
گفت بس کن که من این را به از این شرح دهم
من دهان بستم کو آمد و پایندان شد