نه لب گشایدم از گل، نه دل کشد به نبید
چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید
نشان داغ دل ماست لالهای که شکفت
به سوگواری زلف تو این بنفشه دمید
بیا که خاک رهت لالهزار خواهد شد
ز بس که خون دل از چشم انتظار چکید
بیاد زلف نگونسار شاهدان چمن
ببین در آینهی جویبار گریهی بید
چه جای من که در این روزگار بی فریاد
ز دست جور تو ناهید بر فلک نالید
به دور ما که همه خون دل به ساغرهاست
ز چشم ساقی غمگین که بوسه خواهد چید؟
گذشت زمان عمر و به دل عشوه میخریم هنوز
که هست در پی شام سیاه صبح سپید
کراست سایه در این فتنه ها امید امان؟
شد آن زمان که دلی بود در امان امید
دلم برای خودم تنگ شده.
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم