-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 شهریورماه سال 1383 15:32
سومین بار! دروغگوی کوچک ما! تو ارزش بارها جواب دادن را داری. عجیب است که بزرگ نمی شوی. همیشه از دروغهایت کوچکتر بوده ای. یادت باشد که دوستت داریم، با همه صورتک هایت.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 شهریورماه سال 1383 15:03
ترسوترین ! نوشته ای: ((بازهم می گویم : تو کثیف ترین هستی! باید بدانی که بعضی از آدم ها برخلاف ظاهر پلیدی که از خود نشان می دهند ولی پاک ترین هستند. وقتی مدت ها کسی را بشناسی و حس کنی که چه قدر بزرگ و لایق تر از توست و درست زمانی که باید به خاطر تو کمی مبارزه کند خود را عقب می کشد حتما تو هم بی تردید چنین حکم خواهی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 شهریورماه سال 1383 03:44
کثیف ترین! گفته ای: ((تو کثیف ترین آدمی هستی که توی زندگیم دیدم!)) چگونه بی تردیدی چنین حکم رانده ای؟ بگو چرا! بگو چگونه!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 شهریورماه سال 1383 05:11
بدترین این روزها از بدترین روزهای عمرم هستند. که می فهمد؟ تو می فهمی؟
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 شهریورماه سال 1383 06:50
مدرسه (عکس های مدرسه ای در اوگاندا) این مدرسه آمادگی برای ۸۰ کودک بین ۴ تا ۵ سال است. مدرسه از تخته پاره ساخته شده و کارت های آموزشی بعد از فصل بارندگی باید عوض شوند. این نهارخوری مدرسه است. هر روز صبح پس از اولین ساعت درس بچه ها یک ظرف فرنی می گیرند که توسط انجمن محل تهیه می شود. هزینه آن را یک موسسه خیریه تهیه می...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 شهریورماه سال 1383 03:24
نگران دیریست که دلدار پیامی نفرستاد دانست که مخمورم و جامی نفرستاد صد نامه فرستادم و آن شاه سواران پیکی ندوانید و پیامی نفرستاد سوی من وحشی صفت عقل پریده آهو روشی کبک خرامی نفرستاد دانست که خواهد شدنم مرغ دل از دست وز آن خط چون سلسله دامی نفرستاد فریاد که آن ساقی شکر لب سرمست دانست که مخمورم و جامی نفرستاد
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 شهریورماه سال 1383 04:35
می مانم! عشق اول سرکش و خونی بود تا گریزد هر که بیرونی بود تو ثمره یک عمر صبری. آسان به دستت نیاورده ام که آسان از دستت بدهم. هر که او ارزان خرد ارزان دهد گوهری طفلی به قرصی نان دهد پس صبر می کنم. صبر باشد مشتهای زیرکان هست حلوا آرزوی کودکان هر که صبر آورد گردون بر رود هر که حلوا خورد واپس تر رود
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 شهریورماه سال 1383 04:37
پاهایش! (یک روز در بیمارستانی در کابل) منبع
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 مردادماه سال 1383 23:02
بزرگی کوچک می شوم. هر روز. تو را که می بینم چنین رو به آسمان داری با ریشه هایی چنین مستحکم سرشته در زمین، کوچک می شوم. جترهای شاخسارت سایبانی چنان سترگ است که لذت زیر سایه ات بودن با حس حقارتی که در عمق جانم ریشه دارد در می آمیزد. حسی که در مسجدی با سقفی بلند دارم. این قد کشیدنت مرا به یاد رشد ساقه ای سحرآمیز می...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 مردادماه سال 1383 22:03
خدایا! اینان مرا را به یاد که می اندازند؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 مردادماه سال 1383 07:13
تلنگر می آزاریم. نمیدانی اشتیاق نماندنم آنقدر است که با آزارت حس رفتنم زنده می شود؟ نمی دانی این روزها منتظر تلنگری هستم که مرا به گوشه نیستی پرت کند؟ اگر تو بخواهی آزرده نخواهم شد، تلنگر من باش.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 مردادماه سال 1383 11:36
عروس با آرایش سمرقندی
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 مردادماه سال 1383 08:34
آهوی وحشی من الا ای آهوی وحـشی کـجایی مرا با با توسـت چـندین آشـنایی دو تنها و دو سرگردان دو بیکـس دد و دامت کمین از پیش و از پـس بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هـم بـجوییم ار توانیم که میبینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش کـه خواهد شد بگویید ای رفیقان رفیق بیکـسان یار غریبان مـگر خـضر مـبارک پی درآید ز یمـن...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 مردادماه سال 1383 07:24
بی صبری غم زمانه خورم یا فراق یار کشم؟ به طاقتی که ندارم، کدام بار کشم؟ نه دست صبر که در آستین عقل برم نه پای عقل که در دامن فرار کشم نه قوتی که توانم کناره جستن ازو نه قدرتی که به شوخیش در کنار کشم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 مردادماه سال 1383 16:21
خبرنگار این نوشته جیم میور درباره ایران درباره ایران و کاوه گلستان زیبا بود.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 مردادماه سال 1383 08:17
دعوت از ماشین پیاده می شم. میگم مرسی، ممنونم که دعوتم کردی، خیلی وقت بود باهات خلوت نکرده بودم، ممنونم که دعوتم کردی به جایی که قشنگ ترین جای ساسکاتون بود، و هیچکس دیگه غیر از من نبود با یه ماگ چایی و یه مثنوی. خیلی خوش گذشت، ممنونم.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 مردادماه سال 1383 06:10
آزار یادت می آید یکبار پرسیدی چرا دوستت دارم؟ یادت هست گفتم هیچوقت این سوال را از کسی که می دانی دوستت دارد نپرس؟ حالا می گویی شک داری که تو را به خاطر روحت دوست دارم یا جسمت. می پرسی به خاطر کدامست؟ مرا آزار می دهی. یادت هست که وقتی با تو بودم ندیده بودمت؟ و زمانی دیدمت که قرارمان بود دیگر با تو نباشم؟ ستمگر شده ای...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 مردادماه سال 1383 13:11
دوش یادت باشه دیشب همه اینا رو تو سعی کردی به من بدی، فکر می کنی من لیاقت داشتنشو دارم؟ دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی بعد از این روی من و آینه وصف جمال من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب هاتف آن روز به من مژده این دولت داد این همه شهد و شکر کز سخنم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 مردادماه سال 1383 05:58
- کودکی - تنهایی که اذیت می شوی!! سیاوش است که می گوید. می گویم دوست دارم تنها بروم. دلم برای تنهاییم تنگ شده، برای تنها با تو بودن تنگ شده ست. بساطم را جمع می کنم و می روم.... اینجا قشنگ است. روبروی دریاچه نشسته ام. ناهارم را خورده ام و چای می خورم. اینجا فقط تو هستی و من. همه را ول کرده ام. بهشان فهمانده ام که نمی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 مردادماه سال 1383 10:50
کودکی این روزها خیلی به آن فکر می کنم. به اینکه چقدر از بزرگ شدن متنفرم. این شعر فروغ را به موقع دیدم. چسبید. آن روزها رفتند آن روزهای خوب آن روزهای سالم سرشار آن آسمان های پر از پولک آن شاخساران پر از گیلاس آن خانه های تکیه داده در حفاظ سبز پیچکها به یکدیگر آن بام های باد بادکهای بازیگوش آن کوچه های گیج از عطر اقاقی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 مردادماه سال 1383 06:04
بی خبر صبا ز منزل جانان گذر دریغ مدار وز او به عاشق بیدل خبر دریغ مدار به شکر آن که شکفتی به کام بخت ای گل نسیم وصل ز مرغ سحر دریغ مدار حریف عشق تو بودم چو ماه نو بودی کنون که ماه تمامی نظر دریغ مدار جهان و هر چه در او هست سهل و مختصر است ز اهل معرفت این مختصر دریغ مدار کنون که چشمه قند است لعل نوشینت سخن بگوی و ز...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 تیرماه سال 1383 19:24
دلتنگ امروز بابا یرضا و بیتا برگشت ایران. منم بغض کردم و گریه کردم. هیچکی ندید. مثل الان که هیچکی نمی بینه. مثل همیشه که هیچکی نمی بینه. هیچوقت هیچکی نیست که سرتو بذاری رو شونش و زار زار گریه کنی و هیچی بهت نگه. دلم تنگ شده، واسه تو، واسه خونمون!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 تیرماه سال 1383 05:46
از رنجی که می بریم. بخوان! سردبیر فوربز در روسیه به ضرب گلوله کشته شد. می بینی؟ درد دارد. درد دارد.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 تیرماه سال 1383 06:13
دستم. یاد گرفته ام وقتی می خواهم برایت بنویسم به هیچ چیز فکر نکنم. هیچ کلمه را را وادار نکنم در نوشته ام جا بگیرد. می گذارم دستم آزاد پیش رود. هر چه خواست بنویسد. اگر دوستت دارد، اگر از تو رنجیده است. حتی اگر دلش می خواهد ناسزا بگوید. این را هم خودش نوشته. بخوان: نمی دانم. مثل همیشه نمی دانم چرا اینکار را می کنم....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 تیرماه سال 1383 08:37
داغ شنبه است، مراسم صبحگاه تمام شده است. به سمت اداره مهندسی می رویم با سعید. می پرسد: پوستت چرا اینجوری قرمزه؟ چیزی خوردی؟ می خندم. میگم: کوه بودم پنج شنبه جمعه رو، دیشب برگشتم،کرمم رو یادم رفته بود ببرم. سرحالم و خوشحال. این هفته می تواند هفته خوبی باشد. می گوید: - دیدی چیکار کردن؟ - چی رو؟ - دانشجوها! ماتم می برد:...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 تیرماه سال 1383 19:04
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 تیرماه سال 1383 06:04
فیض دولت!!!!!!!!!!! بعضی وقتا صدام می کنه، این دفعه هم از اون وقتاس. بهش میگم میدونم میخوای یه چیزی بهم بگی. ممنونم. بازش می کنم. میگه: در ازل هر کو به فیض دولت ارزانی بود تا ابد جام مرادش همدم جانی بود من همان ساعت که از می خواستم شد توبه کار گفتم این شاخ ار دهد باری پشیمانی بود .... خندم میگیره. به حرفای تو، به...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 تیرماه سال 1383 17:56
پدر ۶:۴۶ دقیقه گذشته است. روی تریدمیل بدنسازی دانشگاه راه می روم. این اسکیت بلیدهای نامرد چنان زانوی راستم را خراب کرده اند که شاید هیچوقت نتوانم راحت بدوم. حالا هم با سرعت ۴ متر بر ثانیه فقط راه می روم. سرعت خوبی است برای به تو فکر کردن. انگشتم را می گذارم روی میله روبرویی که پرت نشوم بیرون، چشمانم را می بندم و می...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 تیرماه سال 1383 23:28
صندلی خالی مثل همیشه مثنوی ام را بر میدارم و می روم تیم هورتونز، یک قهوه ساده بزرگ سفارش می دهم، می روم روی آن میز دو نفره گوشه کنار ویترین شیشه ای می نشینم. تکست مارکر فسفری و صورتی و مدادم را در میاورم. قصه شیر و خرگوش است. به هر جایی که می رسم که ذوق می کنم. سرم را بالا می کنم. ذوق زده نگاهت می کنم که مثلا هستی. که...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 31 خردادماه سال 1383 03:40
فداکاری (( من به خاطر تو تو را ترک می کنم. من چون نمی توانستم تو را گرم کنم رفتم. لازم نیست عشق به وصل ختم شود. تو حالا به جای چشم من در قلب من هستی. من می خواستم کسی بهتر از من را بیابی. من از تو می گریختم چون می ترسیدم سرمای من در تو نفوذ کند. تو خودت برای خودت رقیب ساختی. مثل دوست فقیری بودم که چیزی نداشتم به دوستم...