این داستان کاریکاتور کشیدن و نگاه کردن هم حکایتی شده واسه خودش. به نظر مییاد کاریکاتور واسه جوامع غیر متمدن ساخته نشده. بیچاره مانا که خواب اینکه زندون بره رو، اونم به خاطر یه کاریکاتور که احتمالا به ذهنشم نمیرسیده ازش چنین برداشتی بشه رو هم نمیدیده. و اصلا هم فکر نمیکرده اگر برداشتی بشه نتیجهاش بیکار کردن و زندونی کردن کاریکاتوریست و آتیش زدن دفتر روزنامهس. اگه میدونست اینجوریه که حداقل مثل نیکاهنگ به یه موضوع درست و حسابی گیر میداد که مبارز سیاسی هم محسوب شه. به نظر میاد در جوامع جهان سوم هنوز ظرفیتهای لازم برای آزادی نشر و اندیشه وجود نداره و باز هم این نظریه تایید میشه که حکومتهای استبدادگر در این جوامع برآیند خواست مردم در تحدید آزادیّها هستن. این تحدید آزادی میتونه به هر دلیلی رخ بده: دین و مذهب یا ملیت و قومیت. به هر حال وقتی برای آزادی خط قرمز میذارن خیلی خورده نگیرید. با این اهالی محترم کشور باید هم هزارتا خط قرمز گذاشت. امیدوارم مانا به زودی آزاد بشه و این مردم هم یاد بگیرن که مطایبه اقوام با هم از خصوصیات جوامع چند قومیه. به هر حال این تعصب نسبت به زبان آذری که به جای اینکه شکوفاگر و افتخارآمیز باشه، تدافعی و همراه با انفعال و حسی از حقارته کاملا مسخرهس. به نظر میاد آذری زبانهایی که اینجوری برخورد میکنن نیاز به یه دوره آموزش خودباوری و ایمان به زبان خودشون داشته باشن تا با بیرون اومدن از انفعال کاذب ناشی از مطایبات قومی، بتونن تواناییهای مستتر در زبان و قومیتشون رو به بقیه هموطنانشون نشون بدن. راستی اینم شد درس عبرتی برای نظام مقدس تا دیگه فکر نکنه همیشه میتونه هرچیزی رو ابزار کنه. تدارک شورش علیه کاریکاتورها که روزی ابزار دست نظام برای تحکیم سیاستهاش بود امروز در یه چرخش صد و هشتاد درجه نوکش به سمت خود سیستم برگردونده شده. پس همیشه شما نیستید که مردم رو توی خیابون میارید که یه کاریکاتور رو پیرهن عثمون کنید. میبینید که وقتی یادشون دادید خودشون هم بلدند که تشریف بیارن تو خیابون.