و برای همه سرباز- کودکان جنگمان که جثههای کوچکشان برای انفجار مینهای ضدنفر به اندازه کافی بزرگ بود.
هراسان گریخت...
- پسرک باز گرد!
- از چه می گریزی؟
- دردی ندارد
هراسان گریخت...
- پسرک باز گرد!
- چند لحظه! فقط چند لحظه!
- مثل یک خواب!
هراسان گریخت...
- پسرک باز گرد!
- شاید این مین هم عمل نکرد،
- آنگونه که آن کارد نبرید!
- شاید اتفاقی افتاد،
- آنگونه که آن گوسفند ظاهر شد!
هراسان باز گشت...
- به این کلانش بنگر!
- به انگشتان من بنگر!
- به پشت سرت!
- چه فرقی می کند؟
- مرگ مرگ است،
- چه اینگونه و چه آنگونه؟
هراسان باز گشت...
- به آنسوی میدان بیندیش!
- به آنسوی فکر کوچکت!
- به آنی که نیست.
- به آنی که شاید باشد.
هراسان پیش رفت...
- بیندیش!
- به عکسی که با این تانکها انداخته ای!
- به خوابی که مادرت خواهد دید!
- به وصیتی که سر صف بلند بلند خواهند خواند!
- به تصویری که در مدرسه ات نقاشی خواهد شد!
- به رهبری که در کودکیت خواهی شد!
- به دنیایی که ندیده ای!
هراسان اندیشید:
- کسی چه میداند!
- شاید این مین هم عمل نکرد،
- آنگونه که آن کارد نبرید!
- شاید اتفاقی افتاد،
- آنگونه که آن گوسفند ظاهر شد!
- شاید صدای عجیبی گفت: باز گرد! نمیر!
هراسان پیش رفت...