سمعا و طاعتا
نمی دانم چیست که آدم ها را بی هویت می کند، چنانکه حاضر باشند هر حقارتی را پذیرا باشند. اخلاق قدرت اخلاق غریبی است، آدمی را چنان مسخ می کند که به هیچ ارزشی حتی غرور شخصیش پایبند نمی ماند. نمی خواهم مثل احمق های امروزی همه کاسه کوزه های ضد اخلاقی قدرت را سر نماینده های مجلس هفتم که چنین حقیرانه سمعا و طاعتا می گویند بشکنم که اینان عملا در ساختار قدرت ایران دارای آنچنان اهمیتی نیستند که ارزش پرداخته شدن را داشته باشند. آنچه فراتر از آن است این است که چه جیزی است که آدمی را آنگونه فاسد می کند که بتواند خود را صاحب اختیار جان و زندگی دیگران بداند، یا عهدی با مردم ببندد و بر آن نماند و بعد هم با کمال پررویی بگوید که کارش درست بوده است، یا به بهای قدرت گرفتن بتواند هر ذلتی را بپذیرد یا به راحتی بگوید سیاستمدار پوست کلفت است یا اینکه بتواند هر روز رنگ عوض کند و روزی در لباس جلاد و روزی در لباس مصلح باشد.
به نظر من روانشناسی قدرت از پیچیده ترین مواردی است که در اخلاق بشری وجود داشته است و آنچه باعث می شود مردم پس از اعتماد به کسی و نارو خوردن احساس سادگی و بلاهت کنند بیش از آنکه به دلیل کم هوشی یا کم حافظگی مردم باشد به خصوصیات پیچیده رفتاری قدرت بستگی دارد. به عنوان مثال حرکتی که به عنوان اصلاحات متضمن بازگشت نیروهای سیاسی خاصی به عرصه قدرت شد که خود زمانی رادیکال ترین حرکت ها را در جهت اختناق می کردند در ذهن مردم حرکتی مثبت تلقی شد که نشان از پشیمانی افرادی از رفتار سابقشان و تلاش در جهت اصلاح امور داشت. شاید در ذهن جمعی ا ز همراهان لایه های پایینی این حرکت نیز چنین افکاری می گذشت اما در لایه های بالایی تصوری دیگر حاکم بود. در بالاترین لایه قدرت حرکت اصلاحات تضمینی برای حفظ نظام در عرصه بین المللی و سیاستی نوین و همگام با زمانه در جهت تثبیت قدرت در سطح کلان بود و در لایه ای پایینتر در دو طیف رقیب داخلی به مفهوم برد بازی و گرفتن توپ از حریف بود. در واقع در این میان نگاه صادقانه ملت به مسایلی چون اصلاحات، حقوق بشر، آزادی های فردی و جامعه مدنی از دیدگاه قدرتمداران دارای هیچ ارزش ذاتی نیست بلکه به عنوان یکی از پارامترهای بازی در نظر گرفته می شود که البته در زمان خاص دارای ارزش و کارکرد است و در زمانی دیگر می تواند فاقد ارزش توجه باشد. در این میان اگرچه خصوصیات شخصی قدرتمداران در روانشناسی قدرت آنها بی تاثیر نیست ولی هیچ دلیلی وجود ندارد که بتواند حاکم و تعیین کننده باشد. روزی وقتی در شخصیت خاتمی تشکیک کردم به کسی برخورد و گفت که با او ارتباط نزدیک خانوادگی دارد و می داند که صادق است. در آن زمان به او گفتم که نباید بر مبنای این ارتباطات و ملاطفات درباره رفتار او به عنوان صاحب قدرت با ملتی حکم کند و البته بالعکس نمی توان از رفتار قدرتمداری در عرصه اقتدار پی به خصوصیات او در محدوده شخصی برد. شاید
این مثال درباره
اردوگاه مرگ آشویتس از بی بی سی بهترین گواه باشد:
رودلف هس، فرمانده آشویتس در اکثر سالهای فعالیت آن، در سال ۱۹۴۷ به دار آویخته شد. وی که پدری پایبند به خانواده بود هر شب پس از آن که درطول روز بر مرگ هزاران زن و کودکانشان در اتاق های گاز نظارت می کرد، بر بالین فرزندان خود قصه می گفت تا به خواب بروند.
مسلما فرزندان هس هیچگاه فکر نکرده اند که او یک جلاد است و شاید حتی خود او هم فکر نکرده است که یک جلاد است. مسئله این است که قدرتمدار چنان درگیر بازی است و ذهنش متوجه تلاش برای برد است که وقتی برای داوری های اخلاقی ندارد. از نظر او خاطر نشان کردن ارزش اخلاقی از طرف کسی به او به معنای تاکتیکی برای بیرون کردن او از میدان است که شاید گاهی لازم شود خود او هم آن را به کار گیرد. اساسا داوری اخلاقی بین قدرتمداران ما را به نتیجه ای در شناخت آنها نخواهد رسانید. بنابراین تعجب نباید کرد اگر مثلا از سعید حجاریان که زمانی او را جلاد و سپس روشنفکر می پنداشته ایم امروز مطلبی مبتذل بخوانیم.