بالهای ترد شکستهات را تا میکنم، رنگها هنوز رویشان خشک نشدهاند، شاخکهای خستهات را میتابانم تا جایشان شود، به تن لرزانت دست میکشم:
به پیلهات برگرد پروانهام. حالا خیالت از آن مردک پروانهباز راحت است، می بینی که تو زود بیرون آمده بودی، وقتش نبود، و بالهای تردت تاب تحمل آن بادهای سهمگین را نداشتند وقتی که در گریز از تور مردک پروانه باز به دامشان میافتادی. تو خواسته بودی که بپری تا به من برسی... ولی این بادها، آه این مردک پروانه باز.... آه آن بالبال زدن های تندتندت... و میبینی که من هم از پرواز افتادم...
مردک هر روز با آن تور ریزگیر سیاهش به دنبالمان بود تا ما را هم به کلکسیون خشک-پروانههای زنک لکاتهاش اضافه کند.
به پیلهات باز گرد... آرام باش، بهاری دیگر بیرون میایی، شاید در گلستانی دیگر، خوابی دیگر، آسمانی دیگر. جایی که مردک و زنش و باد نباشند یا اینکه بالهای رنگرنگ تو توانی داشته باشند .... و من قول میدهم که گم شوم ... که آنجا نباشم ...