دل از من برد و روی از من نهان کرد/خدا را با که این بازی توان کرد
شب تنهاییم در قصد جان بود/خیالش لطفهای بیکران کرد
چرا چون لاله خونین دل نباشم/که با ما نرگس او سرگران کرد
که را گویم که با این درد جان سوز/طبیبم قصد جان ناتوان کرد
بدان سان سوخت چون شمعم که بر من/صراحی گریه و بربط فغان کرد
صبا گر چاره داری وقت وقت است/که درد اشتیاقم قصد جان کرد
میان مهربانان کی توان گفت/که یار ما چنین گفت و چنان کرد
عدو با جان حافظ آن نکردی/که تیر چشم آن ابروکمان کرد