امروز من



۱. خاک بر سز ما و نخبگانمان:

حجت‌الاسلام‌والمسلمین هاشمی رفسنجانی گفت: «به دلیل مراجعات متعددی که صورت گرفته، اگر نخبگان کشور به این نتیجه برسند که اینجانب مسوولیت خطیر ریاست‌جمهوری را در این مقطع تاریخی بر عهده بگیرم، ان‌شاءالله در صحنه‌ انتخابات حاضر خواهم شد.»

۲. منتظری از ابتدا: با نخواندن این مطلب خیلی چیزها را نخواهید دانست.

۳. قحط الرجال: این هم از جواب زرافشان به حجاریان که البته نمی دانم چطور می تواند از آن اوین چنین نامه ای را بیرون بفرستد:
((مشکل اصلی مجموعه شما این بود و هست که هرگز بطور جدّی به رابطه خود با مردم فکر نکردید و آن را در مجموعه معادلات و حسابهایتان منظور نداشتید، هرگز توجه نکردید که حرمت و اعتباری که در مقطعی نصیب شما شد بخاطر استقبال و حمایت مردم از شما بود و اگر این حمایت مردم را از دست بدهید، صاحبان واقعی قدرت از خود شما واهمه‌ای ندارند. و سرنوشتی هم که اکنون به آن دچار شده‌اید مستقیما محصول همین غفلت است.
"هوگو" در واکنش به "ناروی" تاریخی شبیه ناپلئون به مردم فرانسه و در مقام توصیف او، داستانی را نقل می‌‍کند که من هر بار به رفتار سیاسی جریان اصلاح‌طلبان دولتی فکر می‌کنم بی‌اختیار بیاد آن حکایت می‌افتم. آن داستان که روایتی از آن در حکایات کهن فارسی هم وجود دارد این است که روزی خری در مرغزار پوست شیری یافت. با دیدن آن پوست و یال و کوپال شیر، وسوسه شد: پوست شیر را به تن کرد و در مرغزار براه افتاد. میمون از این سو گریخت، غزال از آن سو رَمید و در میان همه جانوران ضعیف‌تر وِل‌وله افتاد و هراسان عرصه را خالی کردند. خر که از دیدن این رعب حیوانات و هیبت خود مغرور و سَرمست شده بود از یاد بُرد که ترس حیوانات از پوست است و دچار این توهم شد که خود صاحب هیبت بوده و نمیدانسته است. از اینرو فکر کرد با نعره‌ای در میانه مرغزار صولت و هیبت خود را به کمال رساند. چنین بود که دهان باز کرد اما بجای غرش، آغاز به عَرعَر کرد و در نتیجه حیوانات ماهیت واقعی او را شناختند و شیری واقعی که از بخت بَد او در آن حوالی خفته بود از جا جست و به ضربتی پوست از تن خر بدر کرد و به ضربتی دیگر خَرِ نگون‌بخت را از هم درید.
آنچه برای جریان اصلاح‌طلبان دولتی وزن و اعتباری فراهم ساخت و در مقطعی جناح رقیب را واداشت که برای آنان حریمی خالی کند، توانائی، قابلیت یا نظرات خود آنان نبود، بلکه حمایت مردم و هیبت آن ٢٠ میلیون و ٢٢ میلیون رأی دهنده بود که در مقطعی دیگران را به جای خود نشاند و وادار ساخت حریم شما را رعایت کنند. اما شما متوجه این نکته حساس نبودید که بدون مردم کسی شما را به بازی نخواهد گرفت. امر بر شما مشتبه شد و این وزن و اعتبار را به حساب تئوری‌بافی‌ها و قابلیت‌های خود گذاشتید و تصور کردید حریف از خود شما واهمه دارد. توهمات دامن گرفت و کوتوله‌ها خود را غول پنداشتند. در نتیجه وقتی ضرورت انتخاب پیش آمد، مردم و خواسته‌های آنها را رها کردید تا سهم خود را در قدرت نگاه دارید.))