بالهای ترد شکستهات را تا میکنم، رنگها هنوز رویشان خشک نشدهاند، شاخکهای خستهات را میتابانم تا جایشان شود، به تن لرزانت دست میکشم:
به پیلهات برگرد پروانهام. حالا خیالت از آن مردک پروانهباز راحت است، می بینی که تو زود بیرون آمده بودی، وقتش نبود، و بالهای تردت تاب تحمل آن بادهای سهمگین را نداشتند وقتی که در گریز از تور مردک پروانه باز به دامشان میافتادی. تو خواسته بودی که بپری تا به من برسی... ولی این بادها، آه این مردک پروانه باز.... آه آن بالبال زدن های تندتندت... و میبینی که من هم از پرواز افتادم...
مردک هر روز با آن تور ریزگیر سیاهش به دنبالمان بود تا ما را هم به کلکسیون خشک-پروانههای زنک لکاتهاش اضافه کند.
به پیلهات باز گرد... آرام باش، بهاری دیگر بیرون میایی، شاید در گلستانی دیگر، خوابی دیگر، آسمانی دیگر. جایی که مردک و زنش و باد نباشند یا اینکه بالهای رنگرنگ تو توانی داشته باشند .... و من قول میدهم که گم شوم ... که آنجا نباشم ...
سلام مهرداد خان
پرسیده ای که چرا خواننده ی همیشگی ی تحلیل هایم هستی. اما ننوشته ای چرا!
خب چرا؟!
سلام، وقتی اون مطلب رو مینوشتم اصلا فکر نمیکردم شما هم بخونیدش. خوب واقعیت اینه که این روزها آدمهای زیادی سعی میکنن سیاست رو کاغذی کنن ولی یه نگاه کلی به همه نوشتهها نشون میده که اکثر نوشتههاشون بازجویدن گفتههای همدیگهس. کلا آدمهای زیادی توی دنیا نیستن که تفکرشون و نوع نگاهشون مال خودشون باشه، آدمهای که افسار اندیشهشون رو دست کسی ندن تعدادشون انگشتشماره. من فکر میکنم این دید رو خیلی وقت بود داشتم ولی در انتخابات ریاست جمهوری قبل بود که بهم ثابت شد که تقریبا همه کسانی که مدعی بودن دارای تفکری مستقلن از تفاله های فکری دیگران استرزاق میکردن... شاید این بحث مجال بیشتری بخواد ولی نهایت غرض اینه که شما از کسانی هستید که برای خودتون فکر میکنید و من هر وقت ازتون میخونم احساس یادگرفتن میکنم، احساس شکفتن... ممنونم که اینجا اومدید ...