روزگار غریبی ست، نازنین...

دهانت را می بویند
مبادا که گفته باشی دوستت می ‌دارم.
دلت را می ‌بویند
روزگار غریبی ست، نازنین

و عشق را
کنار تیرک راهبند
تازیانه می‌زنند.
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد

در این بن‌بست کج و پیچ سرما
آتش را
به سوخت‌بار سرود و شعر
فروزان می دارند.
به اندیشیدن خطر مکن.
روزگار غریبی‌ست، نازنین

آن که بر در می‌کوبد شباهنگام
به کشتنِ چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابان‌اند
بر گذرگاه‌ها مستقر
با کنده و ساتوری خون‌آلود
روزگار غریبی‌ست، نازنین

و تبسم را بر لب‌ها جراحی می‌کنند
و ترانه را بر دهان.
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

کباب قناری
بر آتش سوسن و یاس
روزگار غریبی‌ست، نازنین
ابلیس پیروزمست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است.
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد.

نظرات 2 + ارسال نظر
عطش چهارشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 03:44 ق.ظ http://noorian.blogsky.com

درست است که روزگار سیاهی است اما بیا دلمان را با محبت زنده و شاداب نگه بداریم
به من سر بزن منتظر نظرت هستم (راجح به وبلاگم

آجیلی چهارشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:26 ق.ظ

... همیشه این رو دوست داشتم ... خیلی زیباست.
روزگار غریبی ست، نازنین ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد