علی (برای آجیلی)

خیلی وقت بود دلم برای علی تنگ نشده بود. خیلی وقت است دلم برایش تنگ نمی شود. خیلی وقت است فکر می کنم سیاست سرش نمی شده، خشن و جنگجو بوده، درونگرا بوده و یکدنده. خیلی وقت است علی مال من نیست. خیلی وقت است. علی مال همیشه هیچ کسی نیست.

علی مال بچگی هاست. مال وقتی است که مامان دستت را می گیرد و می گوید بگو یا علی، بلند شو! یا غدیر که می شود عیدیت را می گیری. مال دوره  سنگینی درب خیبر، مزه آجیل مشگل گشا با طعم یک داستان، دوره عشق های نوجوانی، دوره آرزوی مردن به خاطر یک شعر، دوره مداحی گرسنگی های چند روزه،  دوره لرزیدن از خواندن یک جمله، دوره آرزوی یک ساعت بیشتر بیدار ماندن با فکر کسی.

علی مال وقتهایی است که می خواهی بلند شوی، علی مال یک معجزه است یا یک نذر، از دست دادن کسی،  علی مال شبهای کمیل است تا با همراهی یک مداحی و روضه مبتذل خیالت راحت باشد که مستحبات، جمیع گناهان هفتگی را زایل کرده اند تا دوباره گناه کنی. علی مال وقتی است که می خواهند بفرستندت روی مین تا بدانی ساقی کوثر با یک لیوان آب خنک منتظرت است. علی مال وقتی است که قرار است سر ببری، علی مال کشتن مارقین و ناکثین و قاسطین است. علی مال وقتی است که قرار است کسانی را به نام او و فرزندانش از پنجره پرت کنی.  علی مال وقتی است که می خواهی انقلاب کنی. علی مال یک آدم احساساتی که زمزمه هایش بگو تا خون بریزم است. علی مال همیشه نیست. علی مال همیشه هیچکس نیست. علی تاریخ مصرف دارد.

دلم برایش تنگ می شود. برای علی خودم.

 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
پرنده های قفسی دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 01:49 ق.ظ http://srm3ven.blogsky.com

عشق تنها مرضی است که بیمار از آن لذت میبرد!
مطلبت خیلی جالب بود، خیلی خوشم اومد.
اگه وقت کردی پیش منم بیا، چرت و پرت زیاد می نویسم. ولی فکر کنم خوشت بیاد...
موفق باشی
قربانت

آجیلی چهارشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 03:37 ق.ظ

نوشته ات برایم عجیب بود ... آن قدر توی نوشته هایت همیشه سادگی هست که بی اختیار می بردم ... نمی دانم چرا؟! ... علی مال همیشه هیچ کس نیست ...! من هم مطمئنم که علی مال هیچ کس نیست! هر وقت که بخواهیم کسی برای ما باشد دیگر دوست داشتن رنگ می بازد ... حتی یک حس احترام پاک ... دیگر یادت می رود که چرا دلت برایش تنگ می شد ... دیگر برایمان همه چیز عادت می شود و عادت هیچ چیز قشنگی نیست ...
نمی دانم چرا هنوز وقتی نامش را می شنوم حال دیگری می شوم ... نمی دانم چرا دردهایش این طور مسحورم می کند ... نمی دانم چرا علی همیشه برایم گونه دیگری است ... حتی گاهی که خیلی دور می شوم ... نمی دانم چرا گاهی حس می کنم داشتنش آرامم می کند ... تنها چیزی که گاهی آزارم می دهد این است که توی این جامعه همیشه از نامش بهره برده اند برای رقیق کردن احساسات مردم و برای توجیه کردن خیلی چیزها. ... برای ساکت کردنشان برای سرپوش گذاشتن روی خیلی حقیقت ها که هم من می دانم و هم تو ... اما همیشه حس کرده ام علی که من شناختم خیلی فرق دارد با این علی که این ها لای کلی رنگ و لایه و عناوین و القاب نشانم داده اند ... یک حس احترام عمیق ... این را می دانم که علی زندگی نکرد برای این که مطرح کند خودش را٬ برای این که ما امروز بتی کنیم و بپرستیمش یا بخواهیم مالکش شویم٬ حتی مالک نامش ٬ حتی مالک راز و نیازهایش ... هیچ عاشقی چنین نمی کند و من علی را عاشق دیدم ... همان دعای کمیلی که گفته بودی اگر وقتی می خوانی یادت باشد که این برای تو نیست٬ این برای علی است ... حرف دل علی است ... حرف دل هیچ کس برای این نیست که خودت را با آن تطهیر کنی اما گاهی دلتنگی هایت را می زداید و یادت می آورد که جه قدر تشنه ای٬ چه قدر!! ... علی نیامد برای این که این ها هرچه خواستند بکنند و بعد با اسم علی خودشان را آرام کنند و باورشان شود که علی این گونه بود و بعد هم بخواهند به این مردم درگیر احساسات سردرگم بباورانند که همین بود٬ همین ...
نمی دانم! خودت که می دانی این من کلاف پیچیده این روزها هیچ چیز را خوب فهم نمی کنم ... !
شاید تو درست گفتی و این به خاطر دوره عشق های نوجوانی، دوره آرزوی مردن به خاطر یک شعر و ... است ... من که دوره های بعدش را تجربه نکرده ام ٬ نمی دانم!

حدس می زدم تناقض متن، دوست نداشتن علی را به ذهنت متبادر کند. نه. تناقض متن بیان نگاه متناقض دنیایی است به او. من چشمان همه را به عاریت گرفته ام تا ببینمش.

آجیلی چهارشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 03:43 ق.ظ

راستی به خاطر همه چیز ممنونم ...

داوود مرادیان چهارشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 10:10 ب.ظ

شاید ننوشتنش به مراتب بهتر باشه خب. گلناز کلی بهت حال داده که خودش خیلی جالبه! سوراخ دعات رو می دونی از کجا گم کردی؟ از اونجایی که نفهمیدی تو در نسبت با خودت علی را تعرف می کنی! این علی مخلوق توست! توهم توست! و این درد بشر مدرن است! اما می دانی چرا گم کرده ای؟ چون بورژوایی! ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست... عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد! ... تا از بورژوازی نکنی وضعت همینه! خواهی باور کن و خواهی نه... اینم به رسم برادری برات نوشتم تو مختاری بگذاری به حساب عداوت!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد