صبح یه فرشته آسمونی اومد. با آسمونی ترین صدا واسم داستان یکی از دیدنای خدا رو تعریف کرد. اشکاش صورتم رو خیس کرد. بعدم منو با یه دنیا حسادت این پایین گذاشت و رفت. نشنید که ته دلم داد می زدم منم میخوام، منم میخوام.
هنوز زنگ زیباترین صدای دنیا تو گوشمه.
ای مزدا اهوره !
……….« ترا پاک شناختم ؛ انگاه که در سر اغاز افرینش دیدمت { و دریافتم }
..........« که چگونه تا پایان گردش افرینش ، کردارها و گفتارها را با هنر خویش،
.......« مزد بر نهادی : پاداش نیک برای نیکان و{سزای } بد برای بدان...»
ینسه هات 49