دوباره ...



۱
این نا آرامی من یعنی که تو نیستی، یعنی که تو نمانده ای. یعنی که این لعنتی تو را برده. آنطرف خط ها، آنطرف سیم ها. یعنی که تو رفته ای. مثل برق که می رود. مثل نا وقتی که اینجا ساعت خاموشی است. ساعت خواب. این آشفتگی من یعنی که تو غروب کرده ای. در مغرب این شیشه ای. روزها نیامده ای. گذاشته ای اینجا بوی نا بگیرد. بوی نجاست. بوی تعفن مردار من.





۲
حال آمده ای که زنده ام کنی؟ فکر کرده ای با آن دمیدن عفنت بر این کالبد بوناک چه بر می آید؟ گرازی گوژ: غلتان در تیرگی سبز لجن شهوت زن بازی کهنه کار؟ یا خرمگسی رقصان:بر پستی و بلندی مدفوع سیاستمداری بدمست؟ گمان برده ای با آن دمیدن ناتوان ناموزونت، بشری در پی بر آمدن از این پاره سفالین خیس پر از ترک است؟ هرم نفست را از من بازگیر. به تولدی دیگر دل مبند، این شاید فقط تناسخی باشد یا مسخی.