خاص از آن ما
منگر به هر گدایی که تو خاص از آن مایی
مفروش خویش ارزان که تو بس گرانبهایی
تو چنان نهان دریغی که مهی به زیر میغی
بدران تو میغ تن را که مهی و خوش لقایی
تو هنوز ناپدیدی ز جمال خود چه دیدی
سحری چو آفتابی ز درون خود برآیی
مگریز ای برادر تو ز شعله های آذر
ز برای امتحان را چه شود اگر درآیی
به خدا تو را نسوزد، رخ تو چو زر فروزد
که خلیل زاده ای تو، ز قدیم آشنایی
چه خوش است زر خالص چو به آتش اندر آید
چو کند درون آتش هنر و گهرنمایی
عالیه پسر!