بی عشق



بی عشق اینجا بوی مرگ میداد. از حافظ خواستم به اینجا هوای زندگی بده اینو بهم گفت.
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وان که این کار ندانست در انکار بماند
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند
صوفیان واستدند از گرو می همه رخت
دلق ما بود که در خانه خمار بماند
محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد
قصه ماست که در هر سر بازار بماند
هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم
آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند
جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفت
جاودان کس نشنیدیم که در کار بماند
گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس
شیوه تو نشدش حاصل و بیمار بماند
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
داشتم دلقی و صد عیب مرا می‌پوشید
خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند
بر جمال تو چنان صورت چین حیران شد
که حدیثش همه جا در در و دیوار بماند
به تماشاگه زلفش دل حافظ روزی
شد که بازآید و جاوید گرفتار بماند
نظرات 1 + ارسال نظر
شازده خانوم چهارشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 02:04 ق.ظ http://shazdekhanoom.blogsky.com

وقتی توی این وا نفسا میبینم کسی از دکتر مصدق یادی میکنه.دلم میخواد به دستان قدردانش بوسه بزنم.در هزارتوی وبلاگهای بی ارزش وقتی وبلاگی پیدا میشه که حرفی برای گفتن داره دلت میخواد علارقم تمام خستگی هات بیای و به نویسنده اش تبریگ بگی.خوشحال میشم که از شعرهای من هم دیدن کنید و نظرتون رو برام بگذارید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد