مصدق من، نخست وزیر من




نظرات 10 + ارسال نظر
نرگس چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 01:11 ق.ظ http://azrooyesadegi.blogsky.com

روحش شاد. دنیای امروز ما مصدقها رو کم داره

مرادیان چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 01:41 ق.ظ

الان دوستت آن لاین شد . گلناز رو می گمو فکر کنم با شما قرار داشته باشه ! عجب! رسم روزگاره دیگه! سلام کردم و جواب نداد! سلام کردم جوابی نداد! سلام کردم جوابی نداد! عجیبه! کسی که طاقت دوری از صدای منو نداشت!( به حرف) چه زود جایگزین پیدا کرده! تبریک می گم آقا مهرداد! احسنت! آفرین! این خانواده ی مذهبی به بچه شان یاد ندادند جواب سلام بدهد؟

مرادیان چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 01:48 ق.ظ

آیا پستی از این هم بیش می رود که مردی را که عاشقی را به پاس عشقش دزد بنامیم؟ خدارا ! خاندان بید آبادی چه چیز دارند که آب بینی شتری مریض به آن نیرزد؟ پس به چه چیزشان سرقت باید؟ امشب که خانه می آمدم مردی در مسیرم مرده بود! با پیرهنی پاره. تنی برهنه و سری از هم پکیده! می توانست من باشد یا تو یا محمود بید آبادی پدر گلناز بید آبادی باهمه ی ثروت و حشم و خدمش! و چه زود زمان محاسبه خواهد رسید و چه زود!

مرادیان چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 01:52 ق.ظ

نتوانستم! ماه ها می گذرد و من که شقی بازجویم را! مسئول کمیته انظباطی را!و... بخشیدم . هر چه می کوشم توان بخشش خاندان بیدآبادی را ندارم! چه کردند اینها بامن؟ شده ام مصداق شعر شهریار: عشق و آزاده گی و حسن و جوانی و هنر!... عجبا هیچ نیرزید که بی مال و زرم! ... زنک( ببخشید عصبی ام) می گویم:« اتفاقا زیبا نیستم» نه تنها دزدم می خواند که بلند می گوید:« خاک بر سر گلناز» و چند بار تکرار می کند که زیبایی مهم است!

مرادیان چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 01:57 ق.ظ

می گویم بگذارید دختر خود بگوید. می گویند انکارت می کند! اصلاْ تو را ندیده! پس روح پدر بزرگش را در خیابان می دیده و دست به دست و در آغوش هم قدم می زدند؟... ظالمان حتی جواب سلام هم نمی دهند! ... هدایایم را همان دم در دورانداخته است و به مادرش گفته اگر با او حرف بزنی جایت در این خانه نیست!!!!!.... چه خبر آقا مهرداد؟... تاوان چه چیز است این زخمی که تواش سرباز کردی؟... این خانواده در پس وجهه ی مذهبیشان کدام گنداب را پنهان می کنند؟ .... چگونه تلافی کنم مهرداد چگونه تلافی کنم اینهمه اهانت و افترا و پستی را؟

[ بدون نام ] چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 02:03 ق.ظ

تا به حال جگرت سوخته و نتوانی فریاد بزنی؟ دلم می خواهد فریاد بزنم... دلم می خواهد محمود بید آبادی را ببینم و با دستان خودم شش گلوله در سینه ی پول پرستش خالی کنم... دلم می خواهد گلناز بید آبادی را ببینم و بگویم کجا کم گذاشتم که انکارم کردی؟... رفاقت کردم و نارفیقی تحویل دادی ... مردی کردم و نامردی کردی ... تقصیرمن چه بود که تو روی تخت افتاده بودی؟ آیا فلج نبودی؟ پس چه بی وجدان دختری که یک ماه خوراک من را اشک گردانده بودی؟ فلج بودی؟ پس چه بی فکر پدری که عشق راه رفتن دختر در برابر دیده گانش را یک ماه به رویاس سبزی دلار فروخت!!! مادرت منزل نبود؟ سرایدار که بود! آیا سرایدار من را ندید؟ محض رضای خدا.......... چه چیز از خانه تان کم شده بود؟؟؟؟ آیا هر بچه فقیری به خانه ی شما بیاید دزد است؟؟؟؟؟؟؟؟

مرادیان چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 02:04 ق.ظ

آیا داوود مرادیانی که نیم عمرش را با تبعید و اخراج و کوفت و زهر مار گزرانده دزد است؟

سید محمد داوود مرادیان چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 02:09 ق.ظ

گلناز بید آبادی ( دختر محمود بید آبادی- آی تی من ایران) ساکن فرمانیه - صاحب ویلای مجلل در شمال - شرکتی در عباس آباد - خانه ای در کانادا ... پدر تو روزی خواهد مرد. من نیز. مادرت نیز و سرایدارتان و تو و مهرداد و ریحانه و زینب.
والله قسم. بالله قسم. تالله قسم( سه قسم حتمی و جلاله) نمی گذرم تا حسابتان و تهمت هایتان را تلافی نکنم... بروید در دنیا خوش باشید ... اگر زورم برسد همینجا هم تلافی کنم می کنم اما بعید است بتوانم . پدر تو قدرت و نفوذ دارد. پدر و مادر تو به قیامت معتقد نیستند اگرچه ادای دین درمیاورند اما روزی خواخد رسید که می ایستم و مادرم زهرا را شاهد می گیرم تا خاندان تو بر تهمت هایشان اقامه ی مدرک و شاهد کنند

مرادیان چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 02:12 ق.ظ

پدر و مادرت جگر مرا سوزاندند. آخرتشان را می سوزانم. لبخند بزن و خوش باش که در وصف شما سرودند: پاردمش دراز باد آن حیوان خوش علف... خواهد رسید روز حساب آقا مهرداد .... کاش سر این زخم باز نمی شد.... سینه ام می سوزه.... چقدر پستی؟ دروغ؟ ریا؟ آخه من کی بودم تو واسه اش نقش بازی کنی تا دوستت داشته باشم؟؟؟؟ آخه چرا؟؟؟ من که همینط.ری دوستت داشتم؟؟؟ آخه چرا؟؟؟؟ چرا باید همه ی پستی خانواده ات و ذاتت را سر من خالی کنی؟ هل جزاء الاحسان الا الاحسان؟؟؟؟ ادر قاموس پولدارها جواب محبت این است؟؟؟ تهمت دزدی؟ فحش؟ افترا؟

[ بدون نام ] چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 02:23 ق.ظ

کاش کمی شرف داشتی گلناز و کمی جرات و نجابت تا به جای تا کردن چادرت و مخفیانه بی چادر راه رفتنت کمی فقط کمی از حق من هم دفاع می کردی و خودت می بودی همین... کاش زودتر مرگ هردوی ما برسد.... به خدا هر شب که ای سینه می سوزد می خواهم تا خدا مرگ خاندان بید آبادی و من را تسریع کند تا زودتر به روز حساب برسیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد