دو قدم تا دوست



یکى پیش بایزید بسطامى رفت و گفت: یا شیخ! همه عمر در جست و جوى حق به سر بردم و اَندبار حجّ پیاده بگزاردم و چند دشمنان دین را در غزا سر از تن برداشتم و چند مجاهده ها کشیدم و چند خون جگرها خوردم، هیچ مقصودى حاصل نمى شود. هر چند بیشتر مى جویم، کمتر مى یابم. هیچ توانى گفت که کِى به مقصود برسم؟
شیخ گفت: جوانمردا! اینجا دو قدمگاه است: اوّل قدم، خلق است و دوم قدم، حق. قدمى برگیر از خلق که به حق رسیدى. مادام که تو در بند آن باشى که چه خورم که حلقم راخوش آید و چه گویم که خلق را از من خوش آید، از تو حدیثِ حق نیاید.


این رو حتما بخون. دوست دارم بدونی تو چه کثافتی دست و پا می زنیم.


این لینک رو ببینید دیگه عمرا از KFC فراید چیکن نمی خورید.
نظرات 3 + ارسال نظر
صنم شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 09:02 ب.ظ

دلم تنگه مهرداد...............نیستی):

گلناز دوشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 04:48 ق.ظ

.............خودت خوب می دونی که این روزها چه حسی دارم و وقتی این مطلب رو خوندم٬ کلی حالم رو خراب کرد....!!..

مگر تو حسم داری؟؟؟ الاغی در بیابان! پنج‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 12:31 ق.ظ



.............خودت خوب می دونی که این روزها چه حسی دارم و وقتی این مطلب رو خوندم٬ کلی حالم رو خراب کرد....!!..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد