ترسوترین!




نوشته ای:

((بازهم می گویم : تو کثیف ترین هستی! باید بدانی که بعضی از آدم ها برخلاف ظاهر پلیدی که از خود نشان می دهند ولی پاک ترین هستند. وقتی مدت ها کسی را بشناسی و حس کنی که چه قدر بزرگ و لایق تر از توست و درست زمانی که باید به خاطر تو کمی مبارزه کند خود را عقب می کشد حتما تو هم بی تردید چنین حکم خواهی راند؟ فکر می کنم حالا چرایش را یافتی.شاید بهتر بود به جای کثیف ترین می گفتم ترسوترین!))

این که خویش را به جای کسی می نشانی تا از دید او دنیایی را که او به وقاحت تو نمی بیند به من بنمایانی برایم عجیب نیست. این که با من چه می کنی برایم اهمیتی ندارد. این که باور مرا به بازی گرفته ای برایم غریب نمی نماید. تو به من هیچ دینی نداری.
آنچه به اندیشه ام وا می دارد این است که انتقام چه را از او می گیری؟ انتقام بی دریغ دوست داشتنت را؟ انتقام مهربانیش را در تاریکترین تنگناهایت؟ انتقام تقسیم کریمانه دوستیها و دوستهایش را با تو؟ تو به او هم هیچ دینی نداری؟
آنچه به اندیشه ام وا می دارد گمان خواب آلودت است که ماه را پشت ابر می خواهی و ابر را تاریک و بی باران و هرگز نمی اندیشی که هیچگاه چنین نمانده.
آنچه به اندیشه ام وا می دارد وهم سیاهت است که گمان می بری همگان هنگام همصحبتی با تو ذکاوتشان را به خواب های سنگین می فرستند تا هر جه را تو بخواهی باور کنند.
آنچه به اندیشه ام وا می دارد این است که این همه صوزتک را از کجا آورده ای؟ صورتک دوست، همدم، دشمن، خبرچین،دلسوز، عاشق، هرزه، عارف و ...
مرا به یاد فرانکشتاین می اندازی. می شناسیش؟ ولی او فقط دو صورتک داشت.
ولی با این همه هنوز دوست من و اویی، هرکه باشی، هرچه باشی، دوستت داریم، یادت باشد . می خواهیم به تو بباورانیم که می شود دوست داشت حتی زشت ترین صورتک ها را، این را مدتها پیش تصمیم گرفته ایم. بازهم با تو صادق خواهیم بود. دوست همیشه ما، دوستت داریم، با همه صورتک هایت.