آهوی وحشی من
الا ای آهوی وحـشی کـجایی
مرا با با توسـت چـندین آشـنایی
دو تنها و دو سرگردان دو بیکـس
دد و دامت کمین از پیش و از پـس
بیا تا حال یکدیگر بدانیم
مراد هـم بـجوییم ار توانیم
که میبینم که این دشت مشوش
چراگاهی ندارد خرم و خوش
کـه خواهد شد بگویید ای رفیقان
رفیق بیکـسان یار غریبان
مـگر خـضر مـبارک پی درآید
ز یمـن همتـش کاری گـشاید
کـه از ما بینشان است آشیانش
چو آن سرو روان شد کاروانی
چو شاخ سرو میکـن دیدهبانی
مده جام می و پای گل از دسـت
ولی غافل مباش از دهر سرمست
لـب سر چشمهای و طرف جویی
نـم اشکی و با خود گفت و گویی
بـه یاد رفـتـگان و دوسـتداران
موافـق گرد با ابر بـهاران
چو نالان آمدت آب روان پیش
مدد بخـشـش از آب دیده خویش
مـگر خـضر مـبارکپی تواند
کـه این تنـها بدان تنـها رساند
مـقالات نصیحـت گو همین است
که سنگانداز هجران در کمین است
وای وای واااااااای این شعر فوق العاده ست معرکه بخصوص وقتی با صدای فرامرز اصلانی میشنویش....شنیدی این اهنگو با صدای اون؟فوق العادست......محزون ولی دلچسب...ادمو با خودش میبره..انتخابت بیست داداشی